۸ بهمن ۱۳۸۸

بابا بی خیال....!


کجا نقش زن در حاکمیت لیبرالیستی برجسته شده؟ اگه اینطوره، 50 تا زنِ دانشمندتون رو معرفی کنین! اصلاً در فضایی که درست کردین، امکان رشد و کمال از زنان سلب شده!


احمدی نژاد، در جمع زنان دانشمند جهان اسلام

۲۶ دی ۱۳۸۸

تاملی بر لطیفه ای که در آن رضا شاه دم در بهشت منتظر آخوندی بود تا بیاید و خطبه عقد برایش جاری سازد.. ولی آنقدر منتظر ماند تا زیر پایش علف سبز شد.


1- مردم می ریختند در خیابان ها و کیهان آن روز را جلوی دوربین ها می گرفتند تا ما بعدها ببینیم که "شاه رفت"

31 سال پیش بود که محمد رضا پهلوی – همان شاهنشاه همایونی یا شاه خائن– چند ماه بعد از اینکه صدای انقلاب ایران را شنید، با چشمان گریان و با مُشتی خاک، کشورش را به مقصدی نامعلوم ترک گفت. هلندی سرگردان ایرانی، یک سال بعد، عاقبت در مصر بدرود حیات گفت.

به هر حال، آن چه که این مرد در کارنامه اش داشت، که به اعتقاد عده ای نیکی بود و خدمت و سرافرازی و به نظر دسته ی دیگر، خیانت و نوکر مآبی و پلیدی، - هر چه که بود - سرانجام در دادگاه تاریخ مورد قضاوت قرار خواهد گرفت. اما شاه "فلنگ اش رو بست و در رفت"، شاید اگر می ماند، اتفاقات دیگری می افتاد، شاید اگر ملت را به توپ می بست یا خمینی را به شیوه جیم الف سر به نیست می کرد و یا زندانیان سیاسی را می برد کهریزک تا "عملیات شیشه نوشابه" را روی آنها اجرا کند، یا روش بقایش "واجبی درمانی" و "استفاده غیر صلح آمیز از ماشین پلیس" بود و به همین روش ها افسار سلطنت خاندان اش را تا الان در دست نگاه می داشت، ( که احتمال بقایش محال بود، ولی فرض محال که محال نیست، هست؟)، خمینی فرشته نجاتی می شد که بدست دژخیمان آمریکایی به شهادت رسیده بود و ما حداقل تا سالها بعد، فکر می کردیم از اسلام سیاسی می توان معجونی ساخت و اسمش را گذاشت جمهوری اسلامی...

تصور کردن کار ساده ای است. اما شاه 26 دی 57 کاسه کوزه را جمع نکرده رفت و تاریخ را به قضاوت واداشت.

2- در مورد فرمایشات آقای احمدی مقدم

یکی از خصوصیات جیم الف این بود که از اولین روزهای به قدرت رسیدن اش، مهم ترین سیاست اش، لمپن پروری بود. یک نمونه اش، همین جناب احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی، یا اصلن آن یکی، سردار ردان. خداییش به قیافه شان نگاه کنید، نفرت می بارد از چهره شان!
حالا این احمدی مقدم افاضاتی داشته در باب کنترل کردن اس ام اس ها و ایمیل ها، فردا هم لابد اعلام می کنند که مکالمات تلفن، فکس ها، مرسولات پستی و هرگونه مسیرهای برقراری ارتباط کنترل می شود. البته تا آنجایی که بنده در جریان هستم، تاکنون یک روش به دام انداختن مخالفان برای جیم الف، شنود مکالمات تلفنی و ردیابی تماس های به یک شماره خاص بود، ولی آنقدر رسوا نشده بودند که بخواهند در روز روشن به این مسئله اعتراف کنند.
به هر حال بنده حوالی یک سال پیش، یک سری اعترافات کردم تا در سری جدید برنامه هویت پخش بشود، اگر خدا خواست و به قول اریزر هد امام اسب طلبید، دوباره قبل از عزاممان به سربازی مقداری اعتراف خواهیم کرد.

3- یک کمی شخصی تر

*. خدمت وظیفه عمومی، خدمت واقعن مقدسی ست.
 (مقام عظمای .....)

جمله ی این مقام عظمی، بالای برگ اعزامم به خدمتِ واقعن مقدس نوشته شده. بزودی اعزام خواهیم شد تا در زیر پرچم خرچنگ نشانِ مقام عظما، کلاغ پر برویم و سینه خیز، سیم های خاردار را رد کنیم.. 

پ.ن: خداییش از این می ترسم که اگه بیفتم نیروی انتظامی، ما رو ببرن برای سرکوب تظاهرات...!

۱۷ دی ۱۳۸۸

افاضاتی در باب شناختن آدمهایی که نمی توان شناختشان


1
اگر یک پسری اجازه داد که از پشت بغلش کنی و خوشش آمد که دستت را ببری داخل یقه اش و باقی قضایا، بدان که او مسلماً گی است، حتی اگر خودش با صریح ترین عبارات، شدید ترین الفاظ و تندترین حالات این حدس ات را انکار کند.

- اینا همه تجربه اس!

2
* "ی" مدتها با من دوست بود
* "ی" سال اولی دانشگاهم بود وقتی سال آخر بودم
* "ی" اولین نفری بود - البته بعد از خودم - که به گی بودنِ من پی برد
* "ی" یکبار در جمع دوستانش - جمعی که به گونه ای چشم دیدنشان را نداشتم - من را کمونیست خطاب کرد. چون تصور می کرد هر کس دیندار نیست کمونیست است

- من کمونیست نیستم
- چپیسیته خون من در حد پی پی بی (میکروگرم در لیتر) است. لذا با هر نوع ایدئولوژی چپ، نیمه چپ و کمی تا قسمتی چپ مخالفم. چه برسد به ورژن کمونیستی اش
- اصلاً من با هرگونه ایدئولوژی مخالفم
- من یکبار برای "ی" چند ساعت در مورد مذهب سخنرانی کردم - در حالی که دور دانشکده قدم می زدیم و دست همدیگر را گرفته بودیم -
- نتیجه این سخنرانی ام این شد که "ی" تصور کرد من کمونیست هستم
- من ملا و ملازاده نیستم که سخنرانی کنم
- من اصولاً آدم کم حرفی هستم، اما مسلماً خیلی بچه هستم
- قابل توجه شما
- و همچنین شما :دی
- شمای دومی! نخند!

- من به صورت احمقانه ای تصور می کردم "ی" می تواند دوست پسر خوبی برایم باشد
- دو سال پیش، مدت کمی بعد از کام اوت کردنم، وقتی اس ام اس بازی می کردیم "ی" به من گفت که گی است
* "ی" خیلی تاکید داشت که به کسی چیزی نگویم
* "ی" چند ماه بعد به من گفت که بایسکشوال است

- من هیچوقت با "ی" رابطه جنسی برقرار نکردم. چون خیلی از من کوچک تر بود

* "ی" مدتی پیش هر چه از دهانش درآمد به من گفت، چون مدعی بود پشت سرش حرف مفت زده ام
* "ی" فحش های آب نکشیده ای به من داد، چون می گفت که دروغ پراکنی کرده ام
- من "ی" را دوست داشتم، من به کسی که دوستش دارم فحش نمی دهم

- من پشت سر "ی" چیز خاصی نگفته بودم، فقط به یکی از دوستان مشترکمان - که الان دهها هزار کیلومتر آنطرفتر در شیطان بزرگ به سر می برد - گفتم که "ی" به من گفته که بایسکشوال است

* "ی"، سالهای پیش، دهها بار به من اظهار علاقه کرده بود
- من به کسی که حریم اش را با من نشناسد احترام نمی گذارم
- بعد از چند فحش آبدار دادن، به "ی" گفتم که تا ابد رویتت نخواهم کرد و هر چه بین ما وجود داشت به پایان رسید
- اقرار می کنم که "ی" را هیچگاه نشناختم