۲۹ بهمن ۱۳۸۸

Erased Head


این شتر دم در خانه ی هر پسر گی ایرانی که جرات ابراز و افشای هویت خود را ندارد - مثل من - می نشیند. چه خوشش بیاید چه نه. من بدم نمی آمد. من از هر تغییری در زندگی فعلی ام استقبال می کنم. من به خود، جرات روبرو شدن با مسائل را می دهم. بله! من ضعیف نیستم.

- بابا اعتماد به نفس!

پ.ن: پس‌فردا، شنبه ۱ اسفند عازمم به خدمت سربازی.

***
پنجشنبه ای خاکستری، رشت، ۲۹ بهمن ۱۳۸۸

۱۳ بهمن ۱۳۸۸

در آستانه 25 سالگی ام

زمان منتظر نمی ماند و من در یک کافی نت نشسته ام که صاحبش عوض شده. قبلی، مرد خوبی بود، - خیلی خیلی قابل اعتماد -. مثل آن عوضی هایی نبود که می نشینند و تمام کارهایی که آدم می کند را مونیتور می کنند، خواه برای تفریح یا رذالت، (فرقی هم مگر دارد؟)، چرا کمی فرق دارد.
امروز کمی عجیب بود، از روزهایی بود که حس خاصی می گیرد آدم را ، صبح نفهمیدم چه ام بود. رفتم سراغ کیفم و کمدم. واقعن لازم بود.... نوشته هایم را جدا کردم، چیزهایی که کسی دلم نمی خواست بخواندش و حتی خودم! چیز خاصی نبود. دلتنگی هایم بود، ارزش ادبی چندانی هم نداشت. شاید بیشتر از 3 سال همه را انبار کرده بودم و این آخرها جرات نداشتم نگاهشان بیندازم، جمع کردمشان. رفتم بیرون و همه شان را ریختم داخل سطل زبانه شهرداری.
***
بیرون که رفتم، داشت باد گرم می وزید. از آن بادهایی که یک دفعه در فصل زمستان از سمت جنوب غرب و جنوب می وزد  -  چه می شود که اینقدر گرم است اش مفصل است، اگر حوصله دارید، اینجا نوشته -. به این هوای گرم و خشک حساسیت تنفسی دارم. البته زیاد طول نمی کشد، از صبح شروع می شود و تا حدود شب و گاهی هم تا نیمه شب ادامه دارد و ناگهان در انتهای کار اش رطوبت هوا بالا می رود و دما بین 10 تا 15 درجه افت می کند. جهت باد هم می شود شمال شرق تا شمال غرب. کلاً پدیده جالبی است. پدیده های جوی در هر صورت جالب اند. امروز هم همینطور است. آسمان آبی پر رنگ است و یک ابر با لبه خیلی صاف در جهت غرب دیده می شود.  وقتی می بینی که یک ابر این شکلی است معنی اش این است که آن بالا ها دارد باد خیلی شدیدی می وزد.

***
امروز، وارد یک سال دیگر از عمرم شدم.  حس خوبی دارم. همین...
دوشنبه ی آبی، 12 بهمن 88