۹ مهر ۱۳۹۱

باز هم چراغ نفتی نصیب ما شد!

یک هم‌خانه‌ی جدید برایم آمده. بله. دیگر خبری از فلیکس و یان نیست. این یکی برزیلی‌ست و اسم‌اش هست لئو. وقتی اسمش را گفت داشتم فکر می‌کردم یا باید لئوپولد یاشد یا لئونارد یا چیزهای دیگر٬ دوست‌دخترش هم همراهش آمده٬ ولی خب لئو دیگر مثل فلیکس نجیب نیست که همان دختر تمام زندگی‌اش باشد و توی حمام هم به یادش جلق بزند. الان آقای لئو و خانوم کریستین (که نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم اسم‌اش را اشتباه متوجه شده‌ام)٬ توی یک اتاق با هم زندگی‌ می‌کنند و قرار است به زودی کریستین خانوم برود شهر خودشون غاز بچراند و دوست‌پسر عزیزتر از جان‌اش را با دخترخانم‌های وایلد تنها بگذارد. به هر حال آقای لئو در اولین اقدام انتحاری که انجام داد توی قابلمه نازنین من - بدون اجازه‌ی من - چس‌فیل درست کرد و ته‌اش را هم سیاه کرد. خب من که به زندگی در جمع مودبانه‌ی عزیزان ژرمن عادت کرده بودم٬ چنین جسارتی برایم دشوار بود٬ چرا که چهار بار در مدت دو ساعت به آشپزخانه سر زدم و قابلمه‌ی کثیف را روی اجاق دیدم. بار پنجم قابلمه‌ی مذکور شسته شده و در آب‌چکان قرار داشت.
به هر حال به هموطنان همیشه در صحنه گفتم که درست است که من از جنس سبزه بیشتر از سفید خوشم می‌آید٬ ولی نه سبزه در این حد آنهم از نوع برزیلی‌اش و درست است که ما پورن لاتین زیاد تماشا می‌کنیم٬ ولی این لئو شبیه به هیچکدام از پورن استارهای لاتین نیست!

۷ مهر ۱۳۹۱

غرهایی اندر باب افاضات فعالین خودخوانده‌ی عرصه دگرباشی

حقیقت امر اینجاست که یا این حقیر پرتقصیر خر هستم٬ یا سایر عزیزان فعال عرصه‌ی حقوق دگرباشی یک چیزی‌شان می‌شود. اصل قضیه اینجاست که یک رادیویی راه افتاده به نام رادیوی رنگین کمان. بسیار عالی‌ست! ما که هیجان‌زده بودیم و برنامه‌ی اولش را هم شنیدیم و خوش‌مان هم آمد که خب شادی امین و آرشام پارسی نشسته‌اند کنار برنامه می‌سازند و وقتی هم دیدیم که مثلن ساقی قهرمان هم از رادیو حمایت کرده٬ واقعن ذوقمرگ شدیم - نه از حمایت شخصی ساقی قهرمان٬ بلکه بخاطر اینکه این چند نفر بالاخره آب‌شان با هم توی یک جو رفته٬ می‌توان نفس راحتی کشید و مابقی قضایا را دنبال کرد -٬ بعدش یکهویی یک آقا پسری به اسم آرش بینش‌پژوه (همان آرش رنویی سابق) یادش می‌افتد که دست به افشاگری بزند٬ پستی‌ توی صفحه فیس‌بوک‌اش می‌نویسد و داد و قال راه می‌اندازه و به زعم خودش می‌خواهد شرت آرشام پارسی را پرچم کند. یکی هم نیست که به‌اش بگوید پسر جان٬ قبل از تو این داد و فریادها را دیگران سر داده‌اند٬ راهش را هم رفته‌اند و الان که رادیو تشکیل شده ازش حمایت کرده‌اند٬ تو این وسط دقیقن حرفت چیست؟! چرا تا الان یادت نیوفتاده بود که افشاگری کنی؟ چه سودی می‌بری تو از افشاگری؟! اصلن انگار مظفرالدین شاه حرف خوبی زده بود که همه‌چیزمان باید به همه چیزمان بیاید!

۵ مهر ۱۳۹۱

گُه نخور دزدِ زشتِ قاتل



می‌دانی چه چیزی زشت است؟ زشت تویی متقلب. تویی دروغگو. تویی قاتل. لبخند کریه تو زشت است. افکار پلید و کثیف‌ات زشت‌اند عنتر. همین‌که توی چشم خبرنگار نگاه می‌کنی و دروغ‌های شاخدار می‌گویی زشت‌اند. به من یاد داده‌اند که دروغ نگویم٬ به من یاد داده‌اند خائن به امانت نباشم و تو که این‌ها را نمی‌فهمی. تو در عالم خودت روی برج عاج نشسته‌ای - مثل کودکی که روی پوشک پر از گُه‌اش نشسته و نفهمیده چه گندی زده - دروغ‌هایی می‌گویی یکی از یکی شاخ‌دارتر. دنیا را خر فرض کرده‌ای و خر خودتی. خر تویی عنتر. به من گفته‌اند که محترم باشم و عادلانه فکر کنم و احترام بگذارم و به تو یاد نداده‌اند که گُه زیادی نخوری زشت. گُه نخور زشت. گُه‌خوری دیگر کافی‌ست.

۱ مهر ۱۳۹۱

ما دریا هم که برویم باید یک آفتابه‌ی آب همراه‌مان ببریم

طوری نبود که یک دفعه متوجه بشویم. می‌دانید٬ کیری نبود که یکهو برود توی کون آدم. اولش گاماس گاماس نصف کله‌اش رفت و یک خرده واستاد٬ بعدش عقب نشینی کرد٬ ما فکر کردیم خب تا الان که خیلی حال داده٬ لابد بقیه‌اش هم خوب است و به به و چه چه. ناگهان دسته خر را تا ته چپاند داخل. اما هنوز بی‌حسیم. یعنی ملقمه‌ای از سرخوشی و درد و احساس بدبختی و همه‌ی این‌ها را قاطی با هم داریم تجربه می‌کنیم. احتمالن بی‌حس کننده هنوز اثرش نرفته یا شاید هنوز خیلی داغیم. شاید تا چند ساعت دیگر یا چند روز دیگر درک کنیم. شاید کون‌مان را  دو دستی بچسبیم٬ توی خیابان بدویم٬ داد بزنیم٬ فحش بدهیم٬ چه‌ می دانم!

پی‌نوشت: بعد از چهل سال تامین ارز دولتی برای دانشجویان خارج از کشور٬ امروز خبر رسید که ارز دانشجویان غیر بورسیه قطع شده.