۲ مهر ۱۳۹۶

ترنس‌فوبیا از خدا که سهل است، از رگ گردن هم به شما نزدیک‌تر است.

یک ماه و دوازده ساعت است که زور می‌زنم این پست را بنویسم ولی دستم به کیبورد نمی‌رود. در واقع زور بجای مغز می‌رود نقاط پایین‌تر و می‌رینم. حقیقت امر اینجاست که یک ماه پیش گی‌پراید شهرمان بود. حالا تصور نکنید مثل پراید کریستوفر استریت دی برلین یا کانال پراید آمستردام بود. شهری که چهار تا خیابان و سه تا چهارراه دارد (خودتان نقشه شهر را بکشید) آنقدر جمعیت ندارد که مجبور شود پرایدش را در علف‌زارهای بیرون شهر برپا کند و ملت آنجا بچرند کأنهُ اسب و یابو. بله. به خدمت‌تان عارضم که رفته بودم در این نمایش همگانی شرکت کنم و با حضورم اسپنک محکمی بزنم به ماتحت هموفوبیا و دوست عزیزتر از جان استریتی را همراه خودم برده بودم چون حضرتشان یکی از فعالین عرصه روشنفکری در بین هموطنان همیشه در صحنه‌ٔ ماست و تعداد کتاب‌هایی که ایشان در عمرش خوانده از تعداد آلت‌های خورده شده توسط شما دوست عزیزی که این وبلاگ را مطالعه می‌کنید به ضرس قاطع بیشتر است. (خواننده وبلاگ در این لحظه دستش را به شرتش وارد می‌کند به خیال اینکه قرار است داستان سکسی بخواند). باری با این حضرت نشسته بودم در میدانی به اسم آلترمارکت و آبجو می‌خوردم و داشتم قیافه‌های حضار را ورانداز می‌کردم که کدامشان را در هورنت و پلنت‌رومئو و گرایندر دیده‌ام که یک‌هو دوست گرامی روشنفکر ما از این در وارد شد که این ترنس‌ها چرا قیافه‌شون را این شکلی کردن! در همین حین که شاخک‌های حساس به هموفوبیایم تیز شده بود و چشمانم گرد، عزیز روشنفکر ما ادامه داد که اون فلانی رو ببین! پسره یا دختره؟ آخه قیافه خودش که بهتره. خیلی چندش شده با این میک‌آپ. راستش را بخواهید در آن لحظه لام تا کام مانده بودم که الان وقت نصیحت است یا دعوا یا ساکت ماندن و یا چی که حضرتشان افاضات را کامل فرموده و گفتند:‌ فلانی، ببین من مشکلی ندارما، هر کس آزاده هر طور لباس بپوشه، ولی واقعن چندشم میشه با این جور آدما بخوام دست بدم یا حرف بزنم. خانم و آقایی که شما باشید، بوی ترنس‌فوبیا داشت اذیتم می‌کرد و چشمانم قرمز شده بود و در حال قاطی کردن کف و خون بودم. البته به جهت محافظه‌کاری و رعایت اصول هم‌خانگی و اینکه قرار است به هر حال امشب بنشینیم سیگاری بکشیم و شرابی بخوریم و وقت حرف زدن همیشه هست، سعی کردم کظم‌غیظ کنم و قضیه را به مرور زمان حل کنم. خب، راستش را بخواهید بعد از آن روز کذایی در گی‌پراید که کوفتمان شد و باعث تاخیر در نوشتن این پست شد مرور زمان جواب داد. دوست روشنفکر کتاب خواندهٔ ما بعد از یک ماه دیشب اعتراف کرد که نه تنها قانع شده که قیافه هر کس به خودش مربوط است و قابل قضاوت نیست، بلکه اعلام کرد که حامی فرزندخواندگی همجنسگراها هم شده.