اسمش بود کریس.
۱۱ فروردین ۱۳۹۷
۱ فروردین ۱۳۹۷
سال نو شده ای بی خبران
۲۹ اسفند دانشگاه بودم. عصر زنگ زدم به خوان که وقتی میای با خودت آبجو بیار. لحظه تحویل سال داشتم از پلهها میرفتم پایین. بعدش با فرهاد رفتیم خرید کردیم برای سبزی کوکو که قرار بود شب درست کنم. الکس نیامد چون گفت گزارشش رو تمام نکرده. شش سال گذشته و نوروز شده یک روزی از همین مهمانیهای شام که همیشه در خانهمان به راهست. یک روزی مثل تمام این روزها.
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
آدم هر کسی را در زندگیش حداقل دوبار میبیند
آگوستئوم، دانشگاه لایپزیگ
نیلوفر میگفت آدم هر کسی را در زندگیاش حداقل دوبار میبیند. و البته درست هم میگفت.
بیشتر از دو سال پیش پاول را دیده بودم در همان لایپزیگ. یک ماه همدیگر را دیدیم و یکهو غیبش زد. انگار که هیچوقت بدنیا نیامده، در این شهر کوچک آب شد و رفت توی زمین. هیچوقت دیگر ندیدمش. گاهی هر روز میرفتم جلوی آگوستئوم که در واقع دانشگاه شهر است -همانجا که بار اول همدیگر را دیدیم - مینشستم و آدمها را نگاه میکردم که شاید ببینمش. هیچ وقت پیدایش نشد.
دیروز، بعد از دو سال و سه ماه بدون اینکه به یاد پاول باشم نشسته بودم در همان محوطه و سیگار میکشیدم و آدمها را نگاه میکردم. در هپروت بودم و داشتم پسری را چشمچرانی میکردم که با فاصله حدود بیست متری از من ایستاده بود، پالتوی سیاه بلندی با شلوار جین تنگ سیاهی تنش بود و موهای بلوندی داشت. پشتش به من بود و داشت با دختری حرف میزد. چند دقیقه بعد دختر رفت و پسر به سمت من برگشت. یکهو یخام زد. خودش بود، پاول.
اشتراک در:
پستها (Atom)